فریادزیر آب
وبلاگی برای عاشقان واقعی
اگرچه حرف و غزل از نگاهمان جاریست
سکوت کن دلم اینجا سکوت اجباریست
چقدر پیر شدم با مرور خاطره ها
به ذهن خاطره هایم ، سکوت غمباریست
ورق زدم به عقب تا رسم به کودکی ام
دوباره دیدن آن سادگی چه دیداریست
یکی نبود و یکی بود زیر سقف کبود
دوباره قصه ی مادربزرگ تکراریست
کسی ز حادثه ی عشق قصه ای گوید
از عاشقی نسرودن خودش گنهکاریست
همیشه عشق برایم سکوت و ابهام است
شبیه دیدن او بین خواب و بیداریست
دلم شکست و غزل مرد آه ای مردم !
چقدر طعنه و زخم زبانتان کاریست
اگر چه حرف و غزل ناتمام مانده ، ولی
سکوت کن دلم ، اینجا سکوت اجباریست ...
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در 2 مهر 1391برچسب:, ساعت
14:47 توسط ali| نظر بدهيد |
Power By:
LoxBlog.Com |